داستان «سبزی فروشی مادر»
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج سازندگی؛
خانم شجاعی درباره نحوه آغاز به کارش می گوید: «سال 90 کار فروش و خرد کردن سبزی را به پیشنهاد محمد، کوچکترین پسرم با همکاری هم شروع کردیم. آن روزها مادرم به سرطان مبتلا شده بود و من منبع درآمدی برای تامین هزینه های درمان او نداشتم. اوایل سفارشات حداکثر 5 کیلوگرم بود اما به مرور افزایش یافت و به چند صد کیلو رسید، تا جایی که برای پاک کردن و خرد کردن سبزی، 8 کارگر ثابت استخدام کردیم. دعای مادرم پشت سرم بود.»
او می افزاید: «با برکتی که خدا به کارمان داد، تقریبا همه هزینه های درمان سرطان مادرم را از همین محل تامین کردم. کارگرهایمان نیز همگی از خانم هایی هستند که با مشکلات معیشتی سختی روبه رو هستند و حقوقی که از سبزی فروشی مادر دریافت میکنند، کمک بزرگی برای زندگی شان محسوب می شود.» اما ابتلای مادر به سرطان، تنها چالش تلخ زندگی خانم شجاعی نبود. دو سال بعد بهنام، فرزند ارشد خانم شجاعی در یک حادثه تلخ دچار ضایعه مغزی شدیدی می شود و سطح هشیاری اش به کمتر از 10 درصد می رسد.
خانم شجاعی در این باره می گوید: «بهنام شبی که قرار بود فردایش برای ثبت نام در مقطع کارشناسی ارشد معماری به دانشگاه برود دچار گازگرفتگی و در نتیجه ضایعه مغزی شد. تلاش پزشکان بی نتیجه بود و او در کمای مغزی فرو رفت. پزشکان گفتند دیگر کاری از آنها ساخته نیست و از بهنام باید در خانه نگهداری شود.»
او می افزاید: «با اتفاقی که برای بهنام افتاد، خودم را به طور کامل باختم، کارگاه تعطیل شد، برای 4 یا 5 ماه متوجه هیچ چیزی نمی شدم، کاملا از خود بی خود بودم. وقتی به خودم آمدم متوجه شدم شوهرم دچار غم باد «تیروئید پرکار» شده، پسر دومم دچار بیماری فشار خون عصبی شده و پسر کوچکترم شدیدا افسردگی گرفته است. از طرفی هزینه درمان بهنام هم بسیار زیاد بود، نسخه های بهنام گاها تا 30 میلیون تومان هزینه برایمان داشت.»
خانم شجاعی خاطرنشان میکند: با خودم گفتم اگر همینطور خودم را ببازم، همه خانوادهام از بین میرود، فکر کردم که باید بایستم، کار کنم و به زندگی برگردم. در نتیجه دوباره کارگاه سبزی فروشی خانگی را احیاء کردم. از آنجایی که خوب کار کرده بودم، همه مشتری ها همچنان به یادم بودند و به محض اینکه خبردار شدند کار را دوباره شروع کرده ام، سیل سفارشات از راه رسید. شاید راز موفقیت و برکت پولها این بود که من هیچ وقت راضی نمیشدم سبزی خیس به مردم بفروشم. این کار عین کم فروشی بود. اگر سبزی بلا فاصله پس از خارج شدن از آب به فروش برسد، نیمی از وزن آن را آب تشکیل می دهد. من هیچ وقت راضی به این مساله نشدم با اینکه مشتری ها هرگز متوجه نمی شدند. برای همه مشتری ها شرط گذاشته بودم اقال دو روز زودتر باید سفارش دهند تا سبزی ها خشک شود. اگر 1000کیلوگرم سبزی به کسی می فروختم حتی یک گرم آن هم آب نبود.
او ادامه می دهد: از محل فروش منزل و نیز درآمد حاصل از سبزی فروشی مادر، بهترین داروها و امکانات را برای بهنام فراهم کردیم. هر چه لازم بود برای بهنام تهیه شود، گرانترین و بهترینش را می خریدیم. هرگز هم راضی نشدم برای بهنام پرستار بگیریم. اگر برای بهنام پرستار میگرفتم دیگر نمیتواستم برای او مادری کنم. اگر من خوشحال باشم، بهنام هم خوشحال است و اگر گریه کنم، شدیدا ناراحت می شود. من همه این مشکلات را تحمل میکنم به امید این که یک بار دیگر بهنام را دوباره سرپا ببینم و صدایش را بشنوم. بهنام 2سال است که روی تخت افتاده. پزشکان میگویند تنها گذشت زمان می تواند به بهبودی بهنام کمک کند و برای بهبود او جای امیدواری هست. خانم شجاعی هر روز کارش را از ساعت 3 بامداد آغاز میکند. او مهمترین نیاز فعلی اش را دریافت وام با بهره مناسب برای تهیه دستگاه صنایع تبدیلی و نیز کارگاهی مناسب تر اعلام میکند. مریم مهاجر شجاعی علاوه بر اینکه برای 8 نفر اشتغالزایی کرده، یک صندوق قرض الحسنه نیز راه اندازی کرده است.
او در پاسخ به این سوال که چگونه به قدرت مقاومت دربرابر مشکلات عجیب و غریب دست یافته، خاطرنشان میکند: دوست دارم آنقدر کار کنم تا خودم را فدای شوهر و فرزندانم کنم. کار، انسان را میسازد. طبیعتا هرکس شب بخوابد و صبح بیدار شود و ببیند جوان 25 ساله اش به کما رفته، با شوک وحشتناکی روبهرو میشود. این اتفاق ممکن است برای هر کسی رخ دهد اما خدا کمک کرد و دوباره ایستادم.