هنوز به دنیا نیامده بود که شفا گرفت
![](/sites/default/files/styles/1000x580/public/image/news/1400-02-27/%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1%DB%8C.jpeg?itok=lchf3_5T)
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج سازندگی، شب نیمه شعبان به دنیا آمد و نامش را با خودش آورد. بعد از شهادت مهدی بهامیری برای خانواده و دوستانش چهره دوست داشتنی تری از آنچه که بود پیدا کرد. غریبههای زیادی را در قبرستان حیاط امامزاده میدیدند که قبر او را میجورند. سر مزارش مینشستند و از تنها و بیکس ماندنشان بعد رفتن او میگفتند.مهدی از شوق خدمت در دستگاه امام حسین(ع) به رشادت در اردوهای جهادی رسید و برای همیشه آسمانی شد.
پدر شهید بهامیری: با فداکاری به آرزویش رسید
پدر شهید بهامیری روایتهای تاق و جفت از پسرش را از زمان پیش از تولد او آغاز میکند. میگوید دکترها گفته بودند که حتما باید مانع از به دنیا آمدن او شویم اما با عنایت امام رضا(ع) ورق برگشت: «مادر آقا مهدی که باردار بود پزشک دستور چند نوبت آزمایش را به ما داد. بین شهرها تا تهران میآمدم و میرفتم تا سرانجام این جنین روشن شود. بار سوم بود که پزشک دستور سقط جنین را داد. ناراحت بودیم. مهدی پسر اول ما بود. مادرش را به زیارت امام رضا(ع) بردم و جواب آزمایش بعدی کاملا تغییر کرد. امام رضا(ع) به ما و این بچه نظر کردند. به هر ترتیبی بود مهدی در شب نیمه شعبان سال 1370 به دنیا آمد. در حالت سرش کمی انحراف وجود داشت. دکترها گفتند که او از نظر ذهنی و جسمی معلولیت پیدا میکند اما همان طور که عرض کردم این بچه مورد عنایت اهل بیت (ع) بود و از همان کودکی هم با هیئت سید الشهدا(ع) همراه شد و از خودش استعدادهایی نشان داد که در دیگران کمتر سراغ داشتیم. برای او کامپیوتر گرفتیم و در مدت کمی پیشرفت بدون آموزش او در حدی بود که از مدارس درخواست میکردند که سایت شان را او طراحی کند.»
اهالی فرخ شهر پدر شهید بهامیری را به واسطه دست به خیر بودنش میشناسند: «من توفیق داشته و دارم و مسئول صندوق قرض الحسنه هستم. بنابر اقتضای شغل من مهدی از همان کودکی با خانوادههای نیازمند برخورد داشت. دوست داشت برای هیئت کاری انجام دهد و با استعدادی که داشت کار با دستگاههای صوتی را یاد گرفت و مسئول صوت هیئت شد.کار خیر را از نوجوانی آغاز کرد.گاهی از من مبالغی میگرفت و آن را هم صرف امور نیازمندان میکرد. بعد از شهادتش خیلیها به ما مراجعه کردند و از کمکهای پنهانی که پسرم به آنها و خانوادههای شان میکرد حرف زدند. پسر با حجب و حیایی بود. خیلی در بند مال دنیا نبود و علاقه جوانهای دیگر را دنبال نمیکرد. با دوستانش به کوهنوردی میرفتند. یک بار به ارتفاعات اردبیل رفته بودیم و در آن جا دختر خانم جوانی از صخرهای پایین افتاده بود.هر دویشان جوانهای نجیبی بودند. در آن شرایط سخت هم حواس شان به شرعیات بود. مهدی دست دختر خانم را نگرفت و سرآخر با کمک یک شال که به آن ها رساندیم با قدرت بدنی که داشت آن دختر خانم جوان را بالا کشید. خانواده آن دختر تا مدت ها بعد قدردان این کار مهدی بودند.»
شهید مهدی بهامیری بعد از خدمت سربازی فعالیت در اردوهای جهادی را از سر گرفته بود: «از آنجایی که کمک به محرومان را دوست داشت جذب بسیج و پس از آن مشتاق رفتن به سفرهای جهادی شد. برای کمکرسانی بیشتر به روستا های کهگلویه میرفتند. در سفر آخر در کنار رودخانهای یکی از جهادگران در رود خانه میافتد. مهدی او را از غرق شدن نجات میدهد اما موقع بیرون آمدن پاهایش سر میخورند. سرش به تخته سنگی اصابت میکند و دوباره بیهوش در آب میافتاد و به شهادت میرسد. زندگی و جوانی پسرم در هیئتها و اردوهای جهادی گذشت و سرانجام هم با این فداکاری بزرگ به اتمام رسید.»
دوستانش را هیئتی میکرد
میلاد مهربان از دوستان گرمابه و گلستان شهید بهامیری بودهاست. می گوید مهدی خیلی زود با دیگران رفیق میشد و مرام و معرفتی مثال زدنی داشت:«انگار همیشه برای کمک کردن آماده بود. اولین بار او را در مرکز فروش سیم کارت های تلفن همراه دیدم. 15 سال داشتم. باید زودتر میرفتم به مرکزی دیگر تا سیمکارت را به نام خودم بزنم. وسیله نداشتم و مهدی من را رساند. شمارههای مان را به همدادیم و از آن به بعد روزهای جمعه پیامکی از او برای من ارسال میشد. مضمون این پیامها دعا برای تعجیل در ظهور آقا امام زمان(ع) بود. توجه و ارادات مخلصانهای به اهلبیت داشت و میگفت هر کجا به دیگران کمک کنی اهلبیت در جایی دیگر آن را جبران و از ما دستگیری میکنند.» میلاد از تبحر مهدی در کار هیئتداری میگوید: «مهدی مسئول صورت و روابط عمومی هیئت بزرگی بود. خیلی وقتها با این که در کار خودش استاد بود از دوستانش کمک میخواست. میگفت اگر کاری نداری بیا هیئت و برای نصب و سرکشی به دستگاهها به من کمک کن. با این درخواست ها خیلی از دوستانش را اهل هیئت کرده بود.»
ارثی که مهدی برای من به یادگار گذاشت
می گوید بیش از 9 سال بیشتر اوقات فراغتش را با مهدی گذارنده است و خاطرههای بیشماری از او دارد: «حقیقت این است که بعد از شهادت مهدی بیرفیق ماندم. معرفت تمام نشدنی داشت. رفقاتش طوری بود که در هر ساعت از شبانهروز میتوانستی روی کمک هایش حساب کنی حتی اگر کارت ضرورتی نداشت. من دانشجوی رشته برق در تهران بودم.گاهی ساعت 4 صبح به ترمینال میرسیدم. میپرسید چه ساعتی میرسی و من میگفتم و بدون هیچ حرف دیگری میگفت میآیم دنبالت. میدانستم شرایط پارکینگ طوری است که در آن ساعت باید به زحمت بیاید و برود ولی با این حال باز هم خم به ابرو نمیآورد و تا جایی که میتوانست کمک حال رفقایش بود.» محمد 3 سال همکار مهدی در نصب ایزوگام هم بوده است:«بیشتر وقت ما با هم میگذشت. دوست داشت مستقل باشد و به همین دلیل نصاب ایزوگام شد. تفریح ما بیشتر کوهنوردی بود. به بهانه کمک کردن به او به هیئت سید الشهدا میرفتم.در کنارش خیلی زود کارهای مربوط به صوت را یاد گرفتم و بعد از او کارش به من رسید و من مسئول صوت آن هیئت شدم. بعد از شهادتش هنوز یاد او زنده است و همه به خوبی از او و کارهای خیرش یاد می کنند.»