سال جـدیدش کنار محرومان تحویل می شد
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج سازندگی؛
یک پارچه آقا بود؛
پدر شـهید عبدالرضا حاجی پور صدای گرفته ای دارد. می گوید داغ جوان سـرد شـدنی نیسـت. به خصوص این که آن جوان رعنا پسر خلفی مثل عبدالرضا باشـد: از کدام خوبـیاش برای تان بگویم؟ از خوشـبختی او همیـن بـس که هر کسـی کنارش قـرار می گرفت بـه یاد خـدا و هزار کار خـوب نکـرده و روی زمین مانـده می افتاد.عبدالرضا ایـن طور بود کـه بـا همـه می جوشـید. از همـه گروه هـا با همـه سلایق و عقیده ها دوسـتان زیـادی داشـت. البته فقط با تعـدادی از آن ها صمیمـی بود اما ایـن طـور نبود کـه دیگـران را به دلیل ایـن که شـبیه او فکر نمی کنند از خـودش براند. احتـرام گذاشـتن به کوچـک و بزرگ و غریبه و آشـنا خصلـت همیشـگی اش بـود و بـه دلیل همیـن ادب و مـرام افتـاده ای کـه داشـت خیلـی زود جمعـی را متوجه و شـیفته خـودش میک رد. پدر عبدالرضا می گوید پسـر ارشـد هر خانواده عصای دسـت اسـت و حالا با رفتن او خیلی وقت ها احسـاس تنهایی می کند: خیلی حواسش بـه مـن و مادرش بـود. در کارهـای خانه و حتی بنایی هایی که داشـتیم کارهـای سـنگین را به عهده می گرفت. مـن دو فرزنـد دارم و عبدالرضا بچـه اول مـن بود. حالا مـن و خواهر و مـادرش دلتنگ او هسـتیم. چرا کـه بعد از شـهادت او بود که فهمیدیـم او تا چه اندازه دلسـوز دیگران بـوده و زندگـی و جوانـیاش را وقـف چـه کسـانی می کرده اسـت. عبدالرضـا در سـال آخر دانشـگاه و در رشـته علـوم بازرگانی تحصیل میکـرد کـه در سـانحه تصادفـی در یـک اردوی جهـادی بـه دعوت حـق لبیـک گفت: مـی گوینـد اعضـای خانـواده هر فـردی بهتـر از دیگـران او را می شناسـند چـرا که سـال ها با هـم زندگـی کرده اند.اما هیـچ کـدام از مـا عبدالرضا را نمی شـناختیم. هیچ وقـت دقیق توضیح نمی داد که در روسـتاها مشـغول چـه کارهای سـختی بوده اند. عید که میشـد همـه مـا را بـا یک دنیـا راحتـی و آسـایش و تفریـح و دید و بازدیـد و مهمانی هـا و دورهمی هـا می گذاشـت و مثل یـک پرنده رها شـده از قفس بـه روسـتاهای دور افتـاده می رفت. بعدها افـرادی که در ایـن اردوهـا حضـور داشـتند و به ما سـر می زدنـد برایمـان تعریف کردنـد کـه پسـرم تا چـه انـدازه کمک حـال مـردم محـروم آبادی ها بـوده اسـت.عبدالرضا عمـر کوتاهـی داشـت اما بـا همه جـوان بودن مثـل پخته تریـن مردها رفتـار می کرد. همـه زندگی اش عشـق به همین نیازمندانـی بود که به آن ها خدمت می کرد. خیلی دلتنگش هسـتیم. یک پارچـه آقا بـود امـا از این که جوانی اش وقف رسـیدگی بـه نیازمندان شـد هیـچ ناراحتی نـدارم. آرزوی محشـور شـدن با شـهدا را داشـت. لیاقتـش بهترین هـا بود و با دسـتگیری از محرومـان به آن هم رسـید.
دوست داشت گمنام بماند؛
مسـئول برگزاری اردوهای دانشـجویی شهرسـتان املش می گوید بعد از شهادت عبدالرضـا جهادگرهـای زیـادی آمدنـد و جـای او را پر کردند: بیشـتر اردوهای جهـادی ما در نزدیکی شـهر رودسـر برگـزار می شـود. در این ناحیه روسـتاهای متعـددی وجـود دارد که آن زمان راه دسترسـی به آن ها بسـیار ناهمـوار بود. بعد از شـهادت عبدالرضـا برخلاف چیزی که فکـر می کردیم تعـداد جهادگرها در ایـن منطقـه زیاد شـد و از آن سـال تا به حال راه های مواسلاتی به این روسـتاها وضعیـت بهتـری پیـدا کرده اند. علی فتحـی با اشـاره به ایـن کـه عبدالرضا از پیشـگامان برگـزاری اردوهـای جهادی دانشـجویی بـوده اسـت می گوید هنوز بسـیاری از روسـتایی هـا او را بـه یـاد دارند و از خـوش خلقی هـای او خاطره هـا تعریـف می کنند: خیلـی زود بـا همه صمیمـی می شـد. با دل و جـان برای روسـتایی ها کارمی کرد. با وجود او و دوسـتان نزدیکش کار زیـادی برای دیگران باقـی نمیمانـد.در اردوها بسـیار پـر کار بـود و اگر این طـور کار نمیکرد حس میکـرد کوتاهـی کـرده اسـت و حـس عـذاب وجـدان به او دسـت مـیداد. فتحـی می گوید عبدالرضا عزیز کرده والدینش بود و همه چیز در شهرشـان برای او و پیشـرفتش مهیا بوده اسـت. با این حال او تاب ماندن و استفاده از این امکانات را نمـیآورد و هر طور شـده خـودش را به باقی جهادگرها می رسـاند: عبدالرضا از جوانهـای امـروزی بود.درسـت مثل باقـی جوانها لباس میپوشـید و درس می خوانـد و شـوخی میکـرد.در خانواده و میان اقوام شـان محبوب جمـع بود. دوسـتانش می گفتنـد هـر امکاناتی که یک جـوان در سـن او می خواسـت را در اختیـار داشـت.با این حال طعم شـیرین جهـاد در راه خدا را چشـیده بود.لبخند بیرمق روسـتایی ها دلش را برده بود.نمی توانسـت بی تفاوت بماند.به همین خاطر هـم با جدیت فـراوان درس میخواند و هـم به امور اردوهای جهادی رسـیدگی میکرد.«مسـئول اردوهای جهادی دانشـجویان در املش گلایه زیادی از مسئولان بنیاد شهید و همچنین بسیج دانشجویی کشور دارد: تلاش بسیاری کردیم تا عنوان به جا و شایسـته شهید در مراسـم عبدالرضا حاجی پور و دیگر دوستان شهیدش مطرح شـود.اما متاسـفانه این اجازه صادر نشـد.این موضوع تا حـدود زیادی دل خانواده این جهادگران مخلص و دوسـتان شـان را کدر کرده اسـت.این خانواده ها چشم داشـتی از ایـن مسـئولان ندارند اما جوان هـای شـان را از دسـت داده اند و دادن عنوان شـهید به فرزندان آنها می تواند باعث تسـکین آلام و دردهای شـان شـود. خدا می داند که این عزیـزان مانند عبدالرضا از بهترین جوان هـای اردوهای جهـادی بودند. اگـر این طور نبـود حتمـا در راه خدمت به نیازمندان به شـهادت نمی رسـیدند.عبدالرضا متولد سـال 1367 بود و در یک سـانحه رانندگی درسـال 1390 و حیـن خدمـت به محرومان به شـهادت رسید. شـهادت درجـه و مقامی اسـت که خداوند آن را برای بهترین بندگانش در نظر گرفته اسـت و عبدالرضای جهادگـر ما نیز حتما چنین شایسـتگی را داشـته و بـه آن رسیده اسـت.اگر در آن سـال هـا در دیـدار از مسـئولان این تقاضا را داشـتیم تنها به دلیل تسـکین دادن بـه والدیـن این جـوان والامقام بـود و الا همه مـا می دانیم که این خداوند اسـت کـه شـهادت را بـرای بنده خود رقـم می زند و نه بنده خـدا برای بنـدهای دیگر.