سال جدیدش کنار محرومان تحویل می شد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی بسیج سازندگی، بساط برف از روی دشتها و ارتفاعات شهرستان املش که برداشته میشد گل از گلش میشکفت. بهار برای همه جهادگرها رنگ و بوی دیگری دارد. صولت سرما که میشکند و بهار پا به این دشتها که میکشد موسم راهی شدن به روستاهای دورافتاده هم از راه میرسد. خانواده «شهید عبدالرضا حاجی پور» میگویند از وقتی پسرشان جهادگر شد دیگر رنگ عید دیدنی رفتن به همراه او را ندیدند. سال جدید او کنار محرومترین مردمان آبادیهایی که کسی نام شان را هم نمیدانست تحویل میشد. عبدالرضا بسیجی بودن را در یک کلام خلاصه میکرد. میگفت بسیجی یعنی خادم مردم. در راه همین خدمت ها هم بود که جان عزیزش فدای مظلوم ترین مردمی که میشناخت شد و به آرزویش رسید.
یک پارچه آقا بود
پدر شهید عبدالرضا حاجیپور صدای گرفتهای دارد. می گوید داغ جوان سرد شدنی نیست. به خصوص این که آن جوان رعنا پسر خلفی مثل عبدالرضا باشد: «از کدام خوبیاش برای تان بگویم؟ از خوشبختی او همین بس که هر کسی کنارش قرار میگرفت به یاد خدا و هزار کار خوب نکرده و روی زمین مانده میافتاد. عبدالرضا این طور بود که با همه میجوشید. از همه گروهها با همه سلایق و عقیدهها دوستان زیادی داشت. البته فقط با تعدادی از آن ها صمیمی بود اما این طور نبود که دیگران را به دلیل این که شبیه او فکر نمیکنند از خودش براند. احترام گذاشتن به کوچک و بزرگ و غریبه و آشنا خصلت همیشگیاش بود و به دلیل همین ادب و مرام افتادهای که داشت خیلی زود جمعی را متوجه و شیفته خودش میکرد.»
پدر عبدالرضا میگوید پسر ارشد هر خانواده عصای دست است و حالا با رفتن او خیلی وقتها احساس تنهایی میکند:«خیلی حواسش به من و مادرش بود. در کارهای خانه و حتی بناییهایی که داشتیم کارهای سنگین را به عهده میگرفت. من دو فرزند دارم و عبدالرضا بچه اول من بود. حالا من و خواهر و مادرش دلتنگ او هستیم. چرا که بعد از شهادت او بود که فهمیدیم او تا چه اندازه دلسوز دیگران بوده و زندگی و جوانیاش را وقف چه کسانی میکرده است.»
عبدالرضا در سال آخر دانشگاه و در رشته علوم بازرگانی تحصیل میکرد که در سانحه تصادفی در یک اردوی جهادی به دعوت حق لبیک گفت: «می گویند اعضای خانواده هر فردی بهتر از دیگران او را میشناسند چرا که سالها با هم زندگی کردهاند. اما هیچ کدام از ما عبدالرضا را نمیشناختیم. هیچ وقت دقیق توضیح نمیداد که در روستاها مشغول چه کارهای سختی بودهاند.عید که میشد همه ما را با یک دنیا راحتی و آسایش و تفریح و دید و بازدید و مهمانیها و دورهمیها میگذاشت و مثل یک پرنده رها شده از قفس به روستاهای دور افتاده میرفت. بعدها افرادی که در این اردوها حضور داشتند و به ما سر میزدند برایمان تعریف کردند که پسرم تا چه اندازه کمک حال مردم محروم آبادیها بوده است. عبدالرضا عمر کوتاهی داشت اما با همه جوان بودن مثل پختهترین مردها رفتار میکرد. همه زندگیاش عشق به همین نیازمندانی بود که به آن ها خدمت میکرد.خیلی دلتنگش هستیم. یک پارچه آقا بود اما از این که جوانیاش وقف رسیدگی به نیازمندان شد هیچ ناراحتی ندارم.آرزوی محشور شدن با شهدا را داشت. لیاقتش بهترین ها بود و با دستگیری از محرومان به آن هم رسید.»
دوست داشت گمنام بماند
مسئول برگزاری اردوهای دانشجویی شهرستان املش میگوید بعد از شهادت عبدالرضا جهادگرهای زیادی آمدند و جای او را پر کردند: «بیشتر اردوهای جهادی ما در نزدیکی شهر رودسر برگزار میشود. در این ناحیه روستاهای متعددی وجود دارد که آن زمان راه دسترسی به آن ها بسیار ناهموار بود. بعد از شهادت عبدالرضا بر خلاف چیزی که فکر میکردیم تعداد جهادگرها در این منطقه زیاد شد و از آن سال تا به حال راههای مواسلاتی به این روستاها وضعیت بهتری پیدا کردهاند.» علی فتحی با اشاره به این که عبدالرضا از پیشگامان برگزاری اردوهای جهادی دانشجویی بوده است میگوید هنوز بسیاری از روستایی ها او را به یاد دارند و از خوش خلقی های او خاطره ها تعریف میکنند: «خیلی زود با همه صمیمی میشد. با دل و جان برای روستایی ها کار میکرد.با وجود او و دوستان نزدیکش کار زیادی برای دیگران باقی نمیماند. در اردوها بسیار پر کار بود و اگر این طور کار نمیکرد حس میکرد کوتاهی کرده است و حس عذاب وجدان به او دست میداد.»
فتحی میگوید عبدالرضا عزیز کرده والدینش بود و همه چیز در شهرشان برای او و پیشرفتش مهیا بوده است. با این حال او تاب ماندن و استفاده از این امکانات را نمیآورد و هر طور شده خودش را به باقی جهادگر ها میرساند: «عبدالرضا از جوانهای امروزی بود. درست مثل باقی جوانها لباس میپوشید و درس میخواند و شوخی میکرد. در خانواده و میان اقوام شان محبوب جمع بود. دوستانش میگفتند هر امکاناتی که یک جوان در سن او میخواست را در اختیار داشت. با این حال طعم شیرین جهاد در راه خدا را چشیده بود.لبخند بیرمق روستاییها دلش را برده بود. نمیتوانست بیتفاوت بماند. به همین خاطر هم با جدیت فراوان درس میخواند و هم به امور اردوهای جهادی رسیدگی میکرد.» مسئول اردوهای جهادی دانشجویان در املش گلایه زیادی از مسئولان بنیاد شهید و همچنین بسیج دانشجویی کشور دارد:«تلاش بسیاری کردیم تا عنوان به جا و شایسته شهید در مراسم عبدالرضا حاجی پور و دیگر دوستان شهیدش مطرح شود. اما متاسفانه این اجازه صادر نشد. این موضوع تا حدود زیادی دل خانواده این جهادگران مخلص و دوستان شان را کدر کردهاست. این خانوادهها چشمداشتی از این مسئولان ندارند اما جوانهای شان را از دست دادهاند و دادن عنوان شهید به فرزندان آنها میتواند باعث تسکین آلام و دردهای شان شود. خدا میداند که این عزیزان مانند عبدالرضا از بهترین جوانهای اردوهای جهادی بودند. اگر این طور نبود حتما در راه خدمت به نیازمندان به شهادت نمیرسیدند.عبدالرضا متولد سال 1367 بود و در یک سانحه رانندگی در سال 1390 و حین خدمت به محرومان به شهادت رسید. شهادت درجه و مقامی است که خداوند آن را برای بهترین بندگانش در نظر گرفته است و عبدالرضای جهادگر ما نیز حتما چنین شایستگی را داشته و به آن رسیدهاست. اگر در آن سال ها در دیدار از مسئولان این تقاضا را داشتیم تنها به دلیل تسکین دادن به والدین این جوان والامقام بود و الا همه ما میدانیم که این خداوند است که شهادت را برای بنده خود رقم میزند و نه بنده خدا برای بندهای دیگر.»